درمورد خودمو و پوریام درمورد خودمو و پوریام

یک شنبه 27 مهر 1393برچسب:,?16:59?ռǟʐǟռɨռ ʋǟ քǟʀֆǟ??

سلام خوبی عشقم؟؟؟

نمیدونم چی بگم دلم خیلی گرفته میدونی ازچی از اونی که باید طوری وانمود کنم که ازت بدم میاد متنفرم از اونی که هرموقع بات میحرفم باید طوری وانمود کنم که من تو رونمیشناسم از اونی 

که انگار نه انگار 2سال باهم بودیم دیشب بت تو یاهو با اسم نازنین که شخصیت اصلی خودم میشه گفتم پارسا برام دیگه برا همیشه مرده اره پارسا برام مرده ولی شخصیت دروغیش مرده الان 

الان من عاشق پوریام شخصیت اصلی خود پارسا.

به همه گفتم از پارسا متنفرم ازش بدم میاد چرا؟؟چون بزا فک کنن واقعا فراموشتت کردم بزا دیگه کسی مث عرفان و پویا پیدا نشه که بخواد بینمون رو بهم بزنه الان هرکی ازم میپرسه چه خبر از پارسا ازش خبر داری میگم نه بابا بزار بره گم شه متنفرم ازش پسره ی اشغال عوضی که حرفای بقیه رو گوش کرد همه اولش شاخ درمیارن که چطوری بعد این همه مدت فراموشت کردم منی که بت از گل کمتر نگفتم منی که نزاشتم کسی ازگل بت کمت بگه مث خودم هرکی جز بچه های نت ازم میپرسن با کی میحرفی میگم با پوریا میحرفم خیلی بهتر ازپارساس آره پوریا خیلی بهتر ازپارساس همونیه که وقتی سارا (که من میشم )از دسش ناراحت میشه به غلط کردن و گوه خوری میفته همونی که به سارا قول داده عشق آخرش باشه هم پارسا شخصیتش زمین تا اسمون عوض شده هم نازنین پارسا شده پوریا نازنینم شده سارا بعضی وقتام نیلوفرم میشه ببین پوریا ترس کل وجودمو برداشته که نکنه بازم از دستت بدم نمیدونم چی بگم فقط همیشه از خدا میخوام وقتی بفهمی که اونی که باش لاو میترکونی منم هیش موقع ترکم نکنی دوباره نشی پارسا همون پوریام بمونی همیشه میگم خدا یعنی پوریا وقتی بفهمه منم باهام تموم میکنه؟؟به خودم میگم آره بابا 100 درصد ترکم میکنه کلا براهمیشه قید دخترا رو میزنه بعد میگم نه بابا مگه دیونس بزاره بره اگه بفهمه انقد دوسش دارم میمونه پای حرفم واستادم  گفتم میام قزوین سال بعد ایشالله خدا بخواد  میام قزوین یاکرج جز این دوتا شهر هیجا رو نمیزنم بت بااسم سارا بازم گفتم سال به احتمال 90 درصد بیام قزوین برا یه سال یا دوسال فقط دعا کن بیام یعنی بیام قزوین دلتو دیگه بدس میارم .اولش راسشو بخوای دلیلم واسه رفاقت این بود که بهتر باهام بحرفی همون پارسای قبلی ولی بعدش که اون شب بهم اون حرفا روزدی عصبی شدم دیگه برا چن روز ازت بدم میومد ولی دوباره همون قبلی شدم که حاضربود برات بمیره خواستم فراموشت کنم و زهر اون حرفایی که بهم زدی رو بریزم روت رفتم یه خط جدید گرفتم که همه چی معلوم شه راسته یا نه 

وقتی گرفتم شروع کردم به مخ کردنت تو هم که قبول کردی زود به خودم گفته بودم که وقتی قبول کردی وعشقم عشقم کردی میگم منو میشناسی کیم همونی که تو این مدت کلی زجرم دادی اره اونم نازنینم  ولی بازم گول حرفاتو خوردم دوباره عاشقت شدم 4آذر که تولدمه توام بهم قول دادی میای تو فکر اونم که چجوری از تبریز بکشونمت ارومیه بگم یه راس بیا ارومیه شک میکنی چون چن بار بهم گفتی صدات عین دختری که با من رفیق بود منم دعوات کردم با یه ببخشیدوغلط کردن تموم کردی سررم بدجور درد میکنه از حوصله ندارم میدونی چرا روزای اول حالم بد بود؟؟؟؟؟چون میدیدم خیلی راحت مخ میزنی و عشقم عشقم میکنی توام چن بار دلیشو پرسیدی گفتم دلم برا بابام تنگ شده که پیشم نیس دیگه نمیدونستی بابام پیشمه بقیش بمونه تو پستای بعدی مینویسم اصلا حالم خوب نیس


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:






Tag:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت: